بابایی تابی بسته__نوشتن اسمت
دختر گلم سلام . دیشب موقع خواب گفتی،مامانی فردا منو میبری کلاس شعر و قصه؟ منم که خیلی خسته شده بودم به خاطر مهمون داری گفتم:شاید ببرمت. یه کم ناراحت شدی و بعدش گفتی: اگه منو ببری هم برات شعرای قشنگ میخونم و هم شب برات قصه میگم تا بخوابی صبح که میخواستم از خواب بیدارت کنم،چون خیلی خوابت میومد گفتی: نمیام. گفتم:دیشب که همش میگفتی بریم و میخواستی برام شعر و قصه بخونی. گفتی: مامانی دروغی گفتم بهر حال پاشدی و رفتیم. بعد از کلاس هم اومدی و با خوشحالی گفتی:مامانی، خاله گلی منو صدا کرد تا شعر سیبو بخونم، خیلی قشنگ خوندم. بهت گفتم:خجالت که نکشیدی؟ گفتی:عمراً امروز شعر بابایی تابی ب...